در تداول عامه، گرفتار کردن. اسیر کردن. به دام افکندن. در تله انداختن. در مخمصه انداختن. مبتلی ساختن. (یادداشت به خط مؤلف). گرفتاری ایجاد کردن برای کسی
در تداول عامه، گرفتار کردن. اسیر کردن. به دام افکندن. در تله انداختن. در مخمصه انداختن. مبتلی ساختن. (یادداشت به خط مؤلف). گرفتاری ایجاد کردن برای کسی
کنایه از سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن، برای مثال چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱ - ۴۱)، نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی - ۳۵)
کنایه از سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن، برای مِثال چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱ - ۴۱)، نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی - ۳۵)
عبور کردن از. رفتن به سوی کسی یا چیزی. از حال کسی جویا شدن: عمری به درش ستاده ماندم چون بر سر من گذر نینداخت. درویش واله هروی (از آنندراج). نظر به سرو کنم از هوای قامت او گذر به سرو گلستان به بویش اندازم. بنایی هروی (از آنندراج). چو صبح چند به یکسو عنان توان انداخت گذر به تربت ما نیز میتوان انداخت. سنجر کاشی (از آنندراج)
عبور کردن از. رفتن به سوی کسی یا چیزی. از حال کسی جویا شدن: عمری به درش ستاده ماندم چون بر سر من گذر نینداخت. درویش واله هروی (از آنندراج). نظر به سرو کنم از هوای قامت او گذر به سرو گلستان به بویش اندازم. بنایی هروی (از آنندراج). چو صبح چند به یکسو عنان توان انداخت گذر به تربت ما نیز میتوان انداخت. سنجر کاشی (از آنندراج)
تیر افکندن بر چیزی. (آنندراج). پرتاب کردن تیر. (ناظم الاطباء). گشاد دادن تیر از کمان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : غلامان تیر انداختن گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). رمضان تمام شد و امیر عید بکرد و خصمان آمده بودند قریب چهار پنج هزار و بسیار تیر انداختند بدان وقت که ما به نماز مشغول بودیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 585). ور جهان پر شد از مگس منداز بر مگس خیره خیره تیر خدنگ. ناصرخسرو. او را (بهرام گور) سواری و نیزه تاختن و تیر انداختن آموخت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 75). به چابکتر از خود مینداز تیر چو افتاد دامن به دندان بگیر. سعدی (بوستان). صد انداختی تیر و هر صد خطاست اگر هوشمندی یک انداز و راست. سعدی (بوستان). چو تیر انداختی بر روی دشمن حذرکن کاندر آماجش نشستی. سعدی (از آنندراج). ، جوش برآوردن. آنچه از کروهه های هوائی از بن مایع جوشان بر روی مایع آید. برشدن گلوله هائی از هواست که از بن ظرفی محتوی مایعی جوشان به سطح مایع آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : ... گفت این شیره همچون دیگ بی آتش می جوشد و تیر می اندازد. گفت چون بیارامد مرا آگاه کن. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). فتنه نندیشد که درخم تیر اندازد نبیذ کفر نگریزد که سوسن در چمن خنجر کشد. سیدحسن غزنوی. رجوع به تیر زدن و تیر و دیگر ترکیبهای آن شود
تیر افکندن بر چیزی. (آنندراج). پرتاب کردن تیر. (ناظم الاطباء). گشاد دادن تیر از کمان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : غلامان تیر انداختن گرفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 111). رمضان تمام شد و امیر عید بکرد و خصمان آمده بودند قریب چهار پنج هزار و بسیار تیر انداختند بدان وقت که ما به نماز مشغول بودیم. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 585). ور جهان پر شد از مگس منداز بر مگس خیره خیره تیر خدنگ. ناصرخسرو. او را (بهرام گور) سواری و نیزه تاختن و تیر انداختن آموخت. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 75). به چابکتر از خود مینداز تیر چو افتاد دامن به دندان بگیر. سعدی (بوستان). صد انداختی تیر و هر صد خطاست اگر هوشمندی یک انداز و راست. سعدی (بوستان). چو تیر انداختی بر روی دشمن حذرکن کاندر آماجش نشستی. سعدی (از آنندراج). ، جوش برآوردن. آنچه از کروهه های هوائی از بن مایع جوشان بر روی مایع آید. برشدن گلوله هائی از هواست که از بن ظرفی محتوی مایعی جوشان به سطح مایع آید. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : ... گفت این شیره همچون دیگ بی آتش می جوشد و تیر می اندازد. گفت چون بیارامد مرا آگاه کن. (نوروزنامۀ منسوب به خیام). فتنه نندیشد که درخم تیر اندازد نبیذ کفر نگریزد که سوسن در چمن خنجر کشد. سیدحسن غزنوی. رجوع به تیر زدن و تیر و دیگر ترکیبهای آن شود