جدول جو
جدول جو

معنی گیر انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

گیر انداختن
گرفتار کردن بدام انداختن، دچار مخمصه کردن
تصویری از گیر انداختن
تصویر گیر انداختن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پرتاب کردن تیر بوسیله کمان تفنگ و غیره، طعنه زدن، دعای بد کردن نفرین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر انداختن
تصویر تیر انداختن
Catapult
دیکشنری فارسی به انگلیسی
катапультировать
دیکشنری فارسی به روسی
โยนด้วยเครื่องยิง
دیکشنری فارسی به تایلندی
गुलेल से मारना
دیکشنری فارسی به هندی
গুলি ছোঁড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بار انداختن
تصویر بار انداختن
بار افکندن، کود دادن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
انداختن سپر بر زمین، هزیمت کردن گریختن، عاجز شدن، تسلیم شدن، یا سپر افکندن بر آب. زبون شدن فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تقدم دادن جلو انداختن مقدم داشتن: مردم او را پیش انداختند و از پی او روان شدند، زودتر از موعد مقرر داشتن (چنانکه بیمار نوبت تب را وزن روزها قاعدگی را)
فرهنگ لغت هوشیار
به پیچش داشتن گره انداختن، پیچش در شکم ایجاد کردن بدل پیچه انداختن: این حب ملین دل مرا پیچ انداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چین انداختن
تصویر چین انداختن
به وجود آوردن تا و شکن در چیزی، چین دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپر انداختن
تصویر سپر انداختن
کنایه از سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن، برای مثال چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱ - ۴۱)، نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی - ۳۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریه انداختن
تصویر گریه انداختن
بگریه وا داشتن، یا به گریه انداختن، گریاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گود انداختن
تصویر گود انداختن
گود کردن محلی، گود کردن چنانکه بیماری چشم کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گریه انداختن
تصویر گریه انداختن
((~. اَ تَ))
گریاندن، گریانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دور انداختن
تصویر دور انداختن
Discard
دیکشنری فارسی به انگلیسی